نقش همسالان در تحول خود
نقش همسالان در تحول خود
همسالان در 2 دروه از زندگی (کودکی و نوجوانی) نقش به سزایی در تحول افراد دارند.همسالان در سلامت روان، رشد شخصی، رشد اجتماعی، رشد شناختی، دیدگاه گیری،هویت یابی، الگویابی جنسیتی،رشد عواطف و هیجانات، ئرمان اختلالات کودکی و نوجوانی، آموزش و یادگیری، نقش های مثبت ایفا می کنند. لیکن در بعد منفی قضیه می توانند در یادگیری پرخاشگری و خشونت، بزهکاری، فاصله گرفتن از والدین و خانواده،عضویت در دارو دسته هاو ... نقش داشته باشند.
همسالان به عنوان عوامل اجتماعی کردن
همسالان از طرق منحصر به فرد و عمدهای در شکل دادن شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزشها و نگرشهای یکدیگر نفوذ میکنند. جهان همسالان خرده فرهنگی است که از راههای مختلف تحت تأثیر فرهنگ بزرگتر قرار میگیرد و در عین حال تاریخچه و سازمان اجتماعی خود را دارد و به طرقی آداب و رسوم خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند. عمدتاً درک کودک از رفتار اجتماعی و چگونگی برقراری ارتباط با دیگران از طریق همسالان منتقل میشود و نه بزرگسالان.
گروه همسالان به کودکان مهارتهای اجتماعی مهم را به طرقی میآموزد که آموختن آن از طریق بزرگسالان ممکن نیست: اینکه چگونه با همسالان کنش متقابل داشته باشند؛ چگونه با رهبر ارتباط داشته باشند؛ چگونه با خصومت و تسلطجویی برخورد کنند. همسالان به یکدیگر در حل مسائل شخصی و اضطرابها کمک میکنند. در میان گذاشتن مشکلات، تضادها و احساسات پیچیده به آنان احساس اطمینان خاطر میدهد. همین که کودکان میفهمند که همسن و سالهای آنان نیز با والدینشان مشکلاتی دارند و یا نگران مسائل مشابه آنان هستند احساس تنش و گناه را در آنان کمتر میکند.
یادگیری اجتماعی از طریق همسالان
هنگامی که کودکان خودآگاه میشوند و بهتر میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کرده و افکار و احساسات آنها را درک کنند، مهارت آنها در تعامل کردن با همسالان بهبود مییابد. همسالان تجربیات یادگیری را برای کودکان خردسال تأمین میکنند که آنها به طریق دیگری نمیتوانند کسب کنند. اصول یادگیری اجتماعی، تنبیه و سرمشقدهی از لحاظ درک چگونگی تأثیر کودکان در یکدیگر مفید است. واکنشهای مثبت و منفی از سوی همسالان منابع مهمی است که از همان اوایل دوران به کودکان بازخورد میدهد. کودکان ممکن است همسالان خود را سرمشقهای مناسبتری از بزرگسالان بدانند زیرا سایر کودکان را شبیه به خود میدانند. کودک میتواند در رفتارها از بزرگسالی تقلید کند ولی کودک دیگر بخصوص کودکی قدری بزرگتر از خودش برای او الگوی مناسبتری است.چون همسالان در سطح برابری ارتباط برقرار میکنند، برای ادامه یافتن گفتگو، همکاری و تعیین کردن هدفها در بازی تلاش میکنند، کودکان با همسالان روابط دوستی برقرار میکنند- روابط خاصی که با دلبستگی و تمایلات مشترک مشخص میشوند.
تأثیرات گروه بر کودکان
گروه همسالان در کودکان تأثیرات مثبت زیر را به جا میگذارد:
زمینه های استقلال کودک را از بزرگسالان (خصوصاً والدین) فراهم میکند؛
همکاری و تعاون با دیگران را به کودکان آموزش میدهد؛
به کودکان یاد میدهد که چگونه رفتار اجتماعی قابل قبول داشته باشند؛
به کودکان رقابت با دیگران را یاد میدهد؛
پذیرش مسئولیت و انجام دادن آن را به کودکان یاد میدهد؛
به کودکان میآموزد که چگونه در رفتار بد دیگران دخالت کرده، آنها را اصلاح کنند.
صداقت و وفاداری نسبت به دیگران را به کودکان یاد میدهد.
کودکان این تأثیرات را از طریق همانندسازی با گروه همسالان میپذیرند. کودکان در این دوره به طور افراطی سعی میکنند که مانند گروه همسالان خود رفتار کنند. میخواهند مانند آنها لباس بپوشند، حرف بزنند و راه بروند و به طور کلی رفتار و عقایدی مانند آنها داشته باشند. تمایل به همانندسازی با اعضای گروه معمولاً بین 11-10 سالگی به اوج خود میرسد. وابستگی و تعلق به گروه، غیر از تأثیرات مثبت، آثار منفی نیز دارد، از جمله اینکه کودک از پذیرش ارزشها و اصول والدین سرپیچی کند و بین کودکان و والدین از این نظر برخورد بوجود آید.
بازی و ارتباط با همسالان
اولین وسیلهی ایجاد ارتباط با همسالان بازی با سایر کودکان است. تا قبل از دو سالگی این نوع بازی زیاد تکرار نمیشود. در دوران نوپایی بازی کودکان از واکنشهای حسی حرکتی است. بعد از دو سالگی همسالان بخش مهمی از زندگی اجتماعی کودک را تشکیل میدهند. کنش متقابل بین کودکان افزایش مییابد و روابط بهتر میشود و بسیاری از کودکان آغازگر بازی میشوند، همکاری میکنند و نوبت را رعایت میکنند (برونسون، 1975؛ اکرمن، وانلی وکوتز، 1975؛ مولر و لوکاس، 1975). به طور کلی بازی است که کودکان را به یکدیگر نزدیک میکند و زمینهای برای شکلگیری و برقراری روابط اجتماعی از جمله دوستی ایجاد میکند.
کودک، از راه بازی، که به صورت فزایندهای کاربرد قوانین معین بر آن حاکم است، فرصت تعمیق روابط اجتماعی خود و کسب رفتارهای بزرگسالانه را به دست میآورد. افزون بر این، بازی موقعیت ارزندهسازی و اثبات خود نیز هست و به کودک اجازه میدهد که با قرار دادن خود به جای دیگری ظرفیتهای شناختی خود را گسترش دهد. همراه با افزایش سن، بازی انفرادی و همجواری کودکان از نظر شناختی پختهتر میشود.
نقش بازی کردن و درک دیدگاه دیگران
تغییرات در کنش متقابل اجتماعی و بازی تا حدودی به علت افزایش مهارت در نقش بازی کردن است، یعنی این توانایی که انسان خود را جای کس دیگری بگذارد. زیربنای توانایی در نقش بازی کردن همدلی است، یعنی تشخیص، درک و فهمیدن احساس دیگری، به طور خلاصه «واکنشهای عاطفی که کودک به هنگام درک دیگران تجربه میکند « (فشباخ، 1978). همدلی و نقش بازی کردن از فرایندهای اصلی شناخت اجتماعی، کنش متقابل و ارتباط است. این فرآیندها تأثیر عمیقی در ادراک فرد از دیگران و نیز دوستیها، موقعیت اجتماعی و قضاوت اخلاقی و رفتار اخلاقی دارد.
مهارت در درک دیدگاه دیگری و نقش بازی کردن در سالهای اولیهی مدرسه بیشتر آشکار میشود. بر طبق نظریه پیاژه، این تغییر به دلیل تجارب اجتماعی گستردهتر کودکان بزرگتر به خصوص به دلیل تعدد، عمق و مدت کنشهای متقابل آنان با همسالان است. کودکانی که از لحاظ اجتماعی بسیار ضعیف هستند در مقایسه با آنان که از لحاظ اجتماعی متوسط یا بالا هستند از لحاظ آزمون درک دیدگاه دیگران بسیار ضعیفتر عمل می کنند (لیمر و رابین، 1987).
توانایی نقش بازی کردن با هوش عمومی نیز همبستگی دارد (شانتز، 1983) و در ضمن با رفتار اخلاقی شامل نوعدوستی، کمک به دیگران، سهیم کردن دیگران و در نظر گرفتن دیگران ارتباط دارد. نقص در مهارتهای نقش بازی کردن مشخصهی افراد بزهکار است و آموزش در زمینهی درک دیدگاه دیگران گاهی کمک میکند که رفتار مشکلآفرین آنان کاهش یابد (چندلر، 1973).
حفظ دوستیها در کودکان
دوستیهای اولیه شکننده است، خیلی سریع شکل میگیرد و زود هم پایان میگیرد. همسایگی و علایق و فعالیتهای مشترک و وسایل جالبی برای بازی از اصول دوستی کودکان هستند. البته برای این دوستیها هیچ اساس واحدی وجود ندارد (هیز، 1978). دوستیهای کودکان احساس امنیت میدهند، معیار ی هستند که انسان میتواند خود را بر اساس آن ارزیابی کند. در فعالیتهایی که به تنهایی فرد از عهدهی انجام آن برنمیآید همراهی میکنند. در موقعیتهای ناآشنا نقش راهنما دارند و در حکم شاگردانیاند که حس توانش و مهارت را در انسان تأیید میکنند (رابین، 1980، ص69).
کودکان مدرسهای دوستانی از جنس، سن و نژاد خود مییابند (آشر، سینگلتون و تیلور، 1982؛ کندل، 1978؛ سینگلتون و آشر، 1979). در اواسط دوران کودکی، دوستان علایق، نگرشها و جهتگیریهایی اجتماعی (مانند اجتناب از مشارکت اجتماعی یا علاقه به آن) و ارزشهای مشترکی دارند، ولی از لحاظ خصوصیات شخصیتی به هم شباهتی ندارند (بایرون و گریفیت، 1966؛ چالمن، 1932؛ دیویتز، 1955). در دوران نوجوانی آنهایی که قصد و هدف مشخصی دارند با کسانی دوست میشوند که همین هدف را داشته باشند (دانکن، فدرمن و دانکن، 1972).همچنان که کودکان بزرگتر میشوند دوستی آنها باثباتتر و طولانیتر میشود. مشخصهی دوستیهای بادوام ارتباط متقابل زیاد و جذابیت متقابل می باشد(برنت، هاوکینز و هویل، 1986).
پذیرش و طرد در دوران کودکی
در هر کلاس یا گروه اجتماعی، بعضی از کودکان در میان همسالان خود محبوباند و بعضی نیستند. تحقیق از طریق مشاهده و روشهای روانسنجی صورت گرفته است. در سالهای مدرسه وضعیت محبوب و نادیده گرفته شدن در طول پنج سال نسبتاً ثابت باقی میماند (کویی و داج، 1983). کودکانی که رابطهی ضعیفی با همسالان دارند ممکن است در آینده دچار مشکلاتی از قبیل ترک تحصیل و رفتار بزهکارانه شوند (آخنباخ و ادلبروک، 1981؛ پارکر و آشر، 1987؛ راف، سلز و گولدن، 1972).
عوامل بسیاری از جمله مهارتهای شناختی و اجتماعی، خصوصیات شخصیتی و اجتماعی در پذیرش و طرد کودکان موثرند. از میان خصوصیات شناختی که با محبوبیت همراه است میتوان مهارتهای نقش بازی کردن (توانایی در تشخیص نیازها و عواطف دوستان و پاسخ متناسب به آن) (کوردک و کرایل، 1982) و رفتار دوستانه، همدلانه و برونگرایانه را نام برد (رنشاو و آشر، 1983). علاوه بر این، کودکانی که موقعیت اجتماعی بالایی دارند در مقایسه با کودکان نامحبوب دانش اجتماعی بیشتری دارند و طرز درست تعامل با دیگران را میدانند.اصولاً کودکان محبوب راهحلهایی ارائه میدهندکه فعالانه و جرأتورزانه و در جهت بهبود روابط با دیگران است (آشر و رنشاو، 1981؛ پوتالاز، 1987).
خصوصیات شخصی مانند جذابیت جسمانی، محبوبیت به بار میآورد، ولی خصوصیات منفی با طرد شدن همراه است (کاویور و دوکچی، 1973؛ لرنر و لرنر، 1977). کودکان محبوب رفتارشان دوستانهتر است، برونگراترند، در شروع تعاملهای اجتماعی و حفظ آن ماهرترند و در مقایسه با کودکان غیرمحبوب مشتاقتر، مفیدتر و مهربانترند و بیشتر همکاری میکنند. کودکان مطرود لزوماً رفتارشان غیراجتماعی نیست، ولی غالباً کودکان دیگر سر به سرشان میگذارند یا با آنها شوخی میکنند. اینگونه کودکان غالباً دعوا راه میاندازند، رفتارشان ضداجتماعی و نامتناسب و ناسازگارانه است (آشر و هیمل، 1981؛ گاتمن، 1977). به طور خلاصه کنش متقابل کودکان غیرمحبوب ناسازگارانه و رئیسمآبانه است (پوتالاز و گاتمن، 1981، ص143).
عزت نفس نسبتاً بالا در مقایسه با عزت نفس بسیار بالا یا بسیار پایین احتمال دارد که از سوی همسالان پذیرفته شود. علاوه بر این، کودکانی که خود را بچههای فوقالعادهای میدانند ممکن است متکبر قلمداد شوند و دیگران را از خود برانند (کوک، گولدمن و اولزاک، 1978).به طور کلی رفتار دوستانه داشتن و مفید بودن به حال دیگران محبوبیت میآورد، عدم همکاری با دیگران و مخل بودن باعث طرد شدن از سوی دیگران میشود.خوشبختانه میتوان به کودکان منزوی یا مطرود کمک کرد تا با آموختن مهارتهایی بتوانند روابط اجتماعی بهتری با دیگران برقرار کنند.
الگویابی جنسیتی
کودکان پیشدبستانی بیش از بزرگسالان رفتارهای جنسیتی قالبی را تقویت و رفتارهای غیر جنس خود را سرکوب میکنند. همسالان رفتار مطلوب مردانه را در پسران و رفتار مطلوب زنانه را در دختران تقویت میکنند. پسرانی که با اسباببازیهای پسرانه بازی میکنند و دخترانی که با اسباببازیهای دخترانه بازی میکنند بیشتر احتمال دارد که همبازی صمیمی پیدا کنند و از سوی همسالان خود واکنشهای مثبت ببینند. همین که کودکان به اواسط دوران کودکی میرسند نقشهای جنسیتی را با انعطافپذیری بیشتری درک میکنند و این همسالان هستند که رفتار قالبی جنسیتی را تقویت میکنند.
کودکان رفتار الگویابی جنسیتی را به یکدیگر میآموزند. به این ترتیب که با همسالان همجنس خود رفتاری متفاوت از همسالان جنس مخالف خود دارند. جداسازی خودجوش برای الگو یابی جنسیتی در بین کودکان از 2 یا 3 سالگی آغاز میشود و به تدریج با افزایش سن بیشتر میشود و بین 9 تا 12 سالگی به اوج خود میرسد (مککوبی و جکلین، 1988).
نوجوانی و ارتباط با همسالان
نوجوانی به عنوان دورهای در نظر گرفته میشود که تعارض بین همسالان و خانوادهها بسیار شدید است. در بسیاری از جوامع روابط با همسالان، همراه با خانواده و مدرسه، مهمترین زمینه برای رشد ویژگیهای فردی و دانش اجتماعی مهارتهای مورد نیاز برای نقشها و وظایف بزرگسال است(پارکر و آشر، 1987؛ سلمن و شولتز، 1989). ارتباط خود با دیگران در آغاز نوجوانی به طور عمده متمرکز بر گروه همسالان و دوستان است. در این برهه از زندگی نوجوانی احساس فرد این است که دیگران بویژه همسالان، همانند «مخاطبین خیالی» شاهد رفتار و احساسات و اندیشههای او هستند. در نیمه دوم دوره نوجوانی است که فرد مایل است بداند دیگران درباره او چه میاندیشند و به این طریق او خود را در آیینه دیگران خاصه همسالان و دوستان از نوجوان ، آغاز حرکت او به سوی روابط متقابل پیشرفته اجتماعی است. در هیمن دوره است که او خود را متفاوت از دیگر اعضای جامعه به حساب میآورد اهمیتی که یک گروه اجتماعی جدید، مثلاً گروه دوستان، برای او پیدا میکند نشانهای از رشد وابستگی اجتماعی بزرگسالی است.
اولین گام در جهت شکلگیری مناسبات اجتماعی بزرگسالی، وابستگی به یک گروه از دوستان همجنس در آستانه بلوغ است. این ارتباط گروهی تجارب اولیه در مورد طبیعت روابط اجتماعی نزدیک را برای سنین بزرگسالی فراهم می کند. دوستیهای بعدی فرد بر پایه تجارب ناشی از همین ارتباط اولیه بنا میشود.تغییر از دوران کودکی به نوجوانی به عنوان «دنیای اجتماعی در حال توسعه» است. زیرا افزایش و تنوع زیادی در رویاروییهای اجتماعی رخ میدهد. با این وجود این تغییرات اجتماعی در نوجوانی منعکسکننده وضعیت جامعه و فرهنگ آن است (بران، 1990؛ هارتاپ، 1983) بیشتر تماسهای نوجوان با دیگر نوجوانانی است که دارای زمینه اجتماعی و نژادی مشابه آنها هستند.
همسالان در رشد روانی و اجتماعی غالب نوجوانان نقش عمدهای دارند. روابط با همسالان همجنس و جنس مخالف در سالهای نوجوانی زمینهای برای روابط بزرگسالی- روابط اجتماعی، روابط کاری و روابط متقابل با افراد جنس مخالف ایجاد می کند. زن یا مرد جوانی که یاد نگرفته چگونه با افراد همجنس خود کنار بیاید و روابط درستی با افراد جنس مخالف خود برقرار کند. در بزرگسالی با مسائل دشواری روبرو خواهد شد (کانجر، 1971). نوجوانان بیش از کودکان خردسال متکی به روابط با همسالانش هستند، زیرا پیوندهای نوجوان با پدر و مادرش سست تر میشود ونوجوان در پی استقلال است. در ضمن روابط با اعضای خانواده در دوران نوجوانی غالباً همراه با عواطفی متضاد است، نوجوانان در عین حال که میخواهد مستقل باشد هنوز هم وابسته است، احساس خصومت همراه با محبت دارد و در رفتار اجتماعی و ارزشهای فرهنگی نیز دچار سردرگمی است. به همین دلیل نوجوان به سختی میتواند بسیاری از مسائل زندگیش را با والدینش در میان بگذارد.
در اولین دوره نوجوانی، یعنی دوره فاصله گرفتن از خانواده، گروه دوستان اهمیت خاصی مییابند. درمیان این گروه است که نوجوان از جهات مختلف، مثلاً در طرز صحبت کردن، لباس پوشیدن، اصلاح موی سر، علایق هنری، فعالیتهای فوق برنامه و دیگر کارهای نوجوانان همسال خود به همانندی با آنان میپردازد. تجارب نوجوان از این طریق فرایند مهمی در یادگیری چگونگی ارتباط با افراد خارج از خانواده است. روابط نوجوان با دوستان خود در این دوره، معمولاً گرمتر از روابط او با اعضای خانواده است و بسیاری از اطلاعات جنسی و غیر جنسی را نیز از آنان به دست می آورد.
ایجاد فاصله عاطفی نوجوان با خانواده همراه با کاهش این فاصله با دوستان است. نوجوان دوستانی را انتخاب میکند که از نظر علایق، ارزشها، باورها و نگرشها همانند او باشند؛ زیرا چنین افرادی حمایت بیشتری از او خواهند کرد و از نظر رفتار و سرگرمیهای اوقات فراغت و نگرش نسبت به مدرسه و پیشرفت تحصیلی با وی همانندی دارند. معیار اصلی انتخاب دوست در دوره نوجوانی صمیمیت و وفاداری است. بر پایه همین صمیمیت و گفتگوهای خصوصی با این دوستان نوجوان میتواند خود را بشناسد و هویت خویش را کشف کند.بعلاوه، دوستیهای دوره نوجوانی باعث احساس راحتی نوجوان میشود و نوعی پشتیبانی در موقعیتهای نامطمئن و اضطرابآور به حساب میآید. در عین حال، معمولاً این دوستیها مدت زیادی دوام نمیآورد. رشد نوجوان باز هم باعث تغیر وابستگیها و تعلقات او خواهد شد. پیچیدگی و تحولات مداومی که دائماً هم در خود زندگی و هم در حیات روانی فرد پیش میآید دوستیهای جدید و ارتباطات تازه را اقتضا میکند.
پذیرش و طرد اجتماعی در نوجوانی
پذیرش اجتماعی از جانب دیگران برای نوجوانان از اهمیت خاصی برخوردار است و از آن لذت میبرند. نوجوانانی که مورد پذیرش اجتماعی قرار میگیرند، معمولاً از نظر فیزیکی جذاب و باهوش و شایستهاند. دیگران آنها را به عنوان افرادی دوستداشتنی، مشارکتجو، یاریگر و حساس به احساسات و نیازهای دیگران در نظر میگیرند (کندی، 1990). البته تفاهم بین فردی عامل مهمی در پذیرش یا طرد اجتماعی است (بران، 1990؛ هارتاپ، 193؛ ساوین- ویلیافر و برندت، 1990). محققان دریافتند هر چه مهارتهای نوجوانان برای درک دیدگاهها و احساسات دیگران بیشتر باشد، احتمال پذیرش اجتماعی آنها بالاتر است (گاوین و فورمن، 1989؛ کندی، 1990؛ کوردک و کرایل، 1982؛ میلر، 1990) تعامل با همسالان احتمالاً در رشد بیشتر مهارتهای اجتماعی شناختی نیز سهیم است (لویا و فورث، 1986)
طرد اجتماعی هنگامی رخ میدهد که نوجوانان به طور قابل ملاحظهای پرخاشگر، تکانشی، شکننده و تکرو هستند. اگر چه نوجوانانی که دارای این خصوصیت هستتند مورد تنفر اکثریت همسالانشان قرار میگیرند، با این حال ممکن است توسط گروه کوچکی از همسالان که آنها نیز نوعاً توسط اکثریت طرد میشوند، پذیرفته شوند (کینس، نکرمن، گست و گاریپی، 1988). کودکان و نوجوانان طرد شده گروهی هستند که به احتمال زیاد مدرسه را ترک میکنند، در دوره نوجوانی و یا بزرگسالی مرتکب رفتار جنائی میشوند ودر بزرگسالی دچار بیماری روانی میگردند (پارکر و آشر، 1987). بنابراین طرد اجتماعی نشانگر و یا علامتی است که نشان میدهد کودک ممکن است برای به دست آوردن مهارتهایی که برای موفقیت بیشتر در روابط با همسالان به آنها نیاز دارد، نیاز به درمان یا آموزش جبرانی ویژه داشته باشد.
روند دوستی در همسالان
در دوره ابتدایی مجاورت یا صرفاً در دسترس بودن کودکان دیگر، تعیین میکند که چه کسی به عنوان دوست در نظر گرفته میشود. به تدریج دوستان به احتمال زیادتر بر اساس شباهت به یکدیگر انتخاب میشوند و این معیار شباهت احتمالاً نسبتاً سطحی است. با بالا رفتن سن، افزایش تدریجی اهمیت شباهت بر اساس ویژگیهای شخصیتی سازگار و استعداد بالقوه برای تعاملهای هماهنگ بلندمدت مشخص میگردد. روند دوستی ابتدا مجاروت، سپس همسن بودن و ویژگیهای سطحی و نهایتاً شباهت و ویژگیهای عمقی را در بردارد.
همانند سایر دورههای سنی، نوجوانان غالباً دوستیهایی را با افراد دیگری که مشابه آنها هستند شکل میدهند. دوستان غالباً در نژاد و زمینه اجتماعی اقتصادی مشابه هستند (آشر، سینگلتون و تایلور، 1988؛ هارتاپ و اوهازر، 1991). اگر چه انتظار میرود که دوستان از نظر هوشی مشابه باشند، بسیاری از مطالعات نشان میدهد که دوستیهای نوجوانی اساساًبر مبنای شباهت در هوش یا پیشرفت تحصیلی استوار نیستند (اپستین، 1983). دوستان نوجوان اساساً جهتگیری اجتماعی یکسانی ندارند.
ارتباط با همسالان از دیدگاه سلمن
نوجوانان بیشتر از کودکان تمایل و توانایی صمیمیت در دوستیها را دارند، تا حدودی به این علت که نوجوانان به روشهای پیچیدهتر و پختهتری در مورد دیگر اشخاص، خود و انواع روابطی که ممکن است بین دو نفر وجود داشته باشد، فکر میکنند (برندت، 1982؛ برهرمستر، 1990). نظریه سلمن در مورد دیدگاهگیری اشاره میکند که کودکان خردسال در مورد اشخاص و اعمالشان مفاهیم خیلی خود محورانهای دارند. اما هنگامی که کودکان به سوی نوجوانی حرکت میکنند، مفاهیم پیچیدهتری را در مورد خودشان در پیوند با افراد دیگر توسعه میدهند. آنها دیگر خود را به عنوان کسی که در مورد موقعیتها و تجارب، دیدگاهی همانند اشخاص دیگر دارد، نمیبیند. در عوض نوجوانان تشخیص میدهند که دیدگاه خاص آنها ممکن است بیمانند باشد و دیگران نیز دیدگاههای منحصر به فردی دارند. به علاوه، نوجوانان میتوانند تشخیص دهند که دو نفر میتوانند خودشان را به عنوان قسمتی از یک رابطه تصور کنند. آنها میتوانند درک کنندکه هر دو طرف میتوانند از خود بیرون بیایند و خود را افرادی ببینند که در آن واحد هم دیگران را تحت تأثیر قرار میدهند و هم تحت تأثیر دیگران قرار میگیرند. درک روابط بین فردی به تعاملات با دیگران مربوط میشود. نوجوانانی که نمرات بالایی در آزمون تفاهم (درک) بین فردی میگیرند، کسانی هستند که بیشتر از دیگران احتمال دارد که توسط نوجوانان دیگر پذیرفته شوند و در روابط دو جانبه درگیر شوند (کوردک و کریل، 1982؛ میلر، 1990). تحقیقات با افراد کلاس 5 و 6 نشان داد که کودکانی که دوستانی دارند، از آنهایی که دوستی ندارند در درک احساسات دیگران مهارت بیشتری داشتند (مکگوایر و وایز، 1982). روابط رضایت بخشتر با همسالان ممکن است نتیجه مهارتهای اجتماعی شناختی سطح بالاتر باشد؛ تعاملهای مثبت و فراوان با همسالان ممکن است رشد اجتماعی شناختی را تحریک کنند.
رابطه همسالان و رشد شخصی
همسالان چه در گروهها و چه در روابط یک به یک در رشد طبیعی نوجوانان اهمیت دارند. احساس تعلق داشتن دلیل قابل فهم برای جتسجو کردن و موفق شدن در روابط همسالان است. کیفیت روابط گروه در کودکی و نوجوانی یکی از نشانههای انطباق موفقیتآمیز در دوران بزرگسالی است. بزهکاری در میان نوجوانان و بزرگسالان کمسن و سالتر با روابط همسالی ضعیف در کودکی مرتبط است. همچنین روابط ضعیف با همسالان، دامنه وسیعی از مشکلات بزرگسالی مانند مشکلات رفتاری مشکلات شغلی، مشکلات زناشویی و جنسی را پیش آگهی میدهد (هارتاپ، 1983، 1992؛ پارکر و آشر، 1987).
بهترین پیشبینیکننده سلامت روانی در بزرگسالان عبارت است از درجهبندی که اشخاص از همسالانشان در اواسط کودکی. ارتباطهای محکمی بین موقعیتهای گروهی همسال و شایستگی بعدی و انطباق روانشناختی بدست آمده است (موریسن و ماستن، 1991) .
البته ممکن است روابط ضعیف با همسال، بعداً مشکلات روانی و رفتاری ایجاد نکند. در عوض، روابط همسال ممکن است یک نشانه زودهنگام از دستهای از مشکلات باشد که در پدید آمدن مشکلات بعدی نقش دارند (هارتاپ، 1992). قطعاً نوجوانانی که منزوی هستند و یا به طور قابل ملاحظهای پرخاشگرند دوستان کمتری دارند، در میزان دوستداشتنی بودن پایینتر درجهبندی میشوند و نسبت به نوجوانان دیگر مفاهیم رشدیافتهتر کمتری در مورد دوستی دارند (ساوین- ویلیامز و برندت، 1990). در صورت عدم مداخله، ویژگیهایی از این دست میتوانند در بزرگسالی به مشکلاتی منجر شوند (موریسن و ماستن، 1991). بر عکس، معلوم شده است که بهرهوری از یک گروه همسال حمایتکننده با حالاتی در نوجوانی که نقش مثبتی را در مراحل بعدی رشد ایفاء میکنند ارتباط دارد (ساوین- ویلیامز و برندت، 1990). از جمله این حالات میتوان به خودپنداره مثبت (کوتز، 1985؛ ایست و دیگران، 1992؛ واکر و گرین، 1986) و رفتار مناسب در کلاس و شایستگی تحصیلی (ایست و دیگران، 1992؛ ونتزل، 1991) اشاره کرد. به طور خلاصه روابط با همسال نقشی منحصر به فرد در رشد شخصی دارد. ظرفیت برقراری ارتباط با دیگران، گسترش کنترل اجتماعی و اکتساب ارزشهای اجتماعی و همه و همه به تعامل با همسالان بستگی دارند (هارتاپ، 1983؛ ساوین- ویلیامز و برندت، 1990).
یکی از دلایل تأثیرات قوی همسال این است که روابط همسال متقارن است. در این روابط تفاوتهای موجود در قدرت بین دوستان نوجوان در مقایسه با قدرت نامتقارن بین نوجوانان و بزرگسالان نسبتاً کوچک هستند. این قدرت متقارن، در مقایسه با روابطی با بزرگسالان که در آن نوجوانان بایستی تسلیم اشخاص قدرتمندتر شوند، نوجوانان را مجبور میکند که مشکلات را با هم حل کنند (هارتاپ، 1992؛ یونس و اسمولار، 1985).
هویت یابی و ارتباط با همسالان
از دلایل تشکیل گروه نوجوانان جستجو برای هویت است که این انگیزه را به آنان میدهد که با دوستان پذیرنده و حمایتگر که دارای علایق سازگار هستند همسان شوند. چنین گروههایی میتوانند هویتی پایدار و البته سطحی را فراهم کنند. دلیل محتمل دیگر نیاز به یافتن مهارت در محیطهای اجتماعی جدید و یا ارتباط با تعداد زیادی از همسالان ناآشنا است.اریکسون (1968) روابط گروهی را به عنوان بخشی اساسی از فرآیند تشکیل هویت در نظر میگیرد. از نظر اریکسون طی کردن یک دورهی توقف یا تعلیق روان شناختی، دورهی فاصله از نقشهای بزرگسالان و تعهداتی که در طول آنها تعدادی از نقشهای متفاوت میتوانند اراده شوند و نیز روابط متنوعی میتوانند به بوتهی آزمایش گذاشته شوند، ضروری است. اریکسون گروههای همسال را به ویژه برای این توقف با اهمیت میبیند، زیرا همسالان هم حمایت اجتماعی و هم یک عرصهی آزمایش فراهم میکنند که بدنهی اصلی فرهنگ بزرگسالان ممکن است اجازهی ایجاد آن را ندهد. برای نوجوانانی که در پی تعریفی از خویش هستند، اطلاعاتی مربوط به رفتار دیگران میتوان منبع مهمی از اطلاعات باشد. اما از دید اریکسون، هماهنگ کردن خود با گروه اجتماعی تنها یک بخش از فرایند پیچیده هویتیابی است. علاوه بر دیدن شباهتهای ضروری و سازنده بین خود و اعضای گروه اجتماعی، راحت کنار آمدن با تفاوتهای خود و گروه اجتماعی نیز لازمه هویتیابی صحیح است. افرادی که در حالات ناپایدار مثل گمگشتگی و دیررسی قرار دارند، ممکن است برای تعریف خود از گروه اجتماعی استفاده کنند، چرا که آنها فاقد معیارهای درونی یا احساس کفایت شخصی هستند (گرویتوانت، 1992، واترمن، 1992).
همنوایی ممکن است برای نوجوانان اهمیت داشته باشد، چون شباهت با دیگران درشکل گیری هویت نقش دارد و می توان انتظار داشت که همنوایی را بویژه در میان افرادی یافت که دست بر گریبان مسائل اساسی هویتیابی هستند (واترمن، 1992). در مطالعات مارسیا وتدر (1973) مشخص شده است که با توجه به 4 حالت هویتی یعنی هویت موفق، هویت زودرس، هویت تعلیقی یا دیر رس و هویت مغشوش، بالاترین همنوایی در گروه فاقد ثبات هویت (گمگشتگی) مشاهده شده است. اینان به احتمال زیادتری از قضاوتهای نادرست تقلید میکنند. البته درمیان نوجوانان برخی افراد بیش از دیگران به همنوایی روی میآورند و این میتواند ناشی از برخی عوامل از جمله اعتماد به نفس پائین، باورهای نوجوانان درمورد ناتوانی آنها در انجام کاری (احساس ناتوانی)، موقعیت فرد در میان گروه (همرنگی با جماعت)، تواناییهای اجتماعی- شناختی از جمله ادراک ویژگیهای دیگران نسبت به ویژگیهای خود، قضاوتهای اخلاقی نوجوانان (مخصوصاً در سطح سوم) باشد.
والدین و ارتباط با همسالان
یکی از باورهای قالبی مربوط به دورهی نوجوانی این است که والدین و بزرگسالان دیگر قدرت تأثیرگذاری بر نوجوانان را از دست میدهند چرا که گروه همسالان نوجواان را به سمت رفتارهایی متفاوت از آنچه والدین میخواهند میکشاند. برخی از والدین فکر میکنند نوجوانانشان آنها را به خاطر همسالانشان طرد کردهاند. برخی از جنبههای رشد نوجوانان، از جمله رشد شناختی، تغییر انتظارات درباره نقشهای و امتیازات اجتماعی، و دامنه وسیعی از روابط جدید اجتماعی باعث میشود که برخی تضادها بین نوجوانان و والدین آنها تا حدی گریزناپذیر باشد. در برخی خانوادهها، ممکن است تضادها درمقایسه با خانوادههای دیگر، گستردهتر و مخربتر باشد.
یافتههای پژوهشی نشان دادهاند که نوجوانان بیشتر خود تصمیم میگیرند تا اینکه دنبالهرو خواستههای همسالان یا بزرگسالان باشند (بران، 1990؛ ساوین- ویلیامز و برندت، 1990) علاوه بر این تأثیرات والدین و گروه همسالان در بسیاری موارد همسو بوده و با هم تعارضی ندارند (هارتاپ، 1983). موضوع اصلی تعارض خانواده و گروه همسالان نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد نقش هر یک در رشد سالم روانی نوجوانان است.
امروزه از دید اکثر متخصصان، روابط والدین و همسالان از عوامل مکمل و مؤثر بر روند سالم رشد روانی در دوره نوجوانی محسوب میشود نوجوانان انواعی از تعامل و فعالیتها را با همسالان خود انجام میدهند که متفاوت از تعامل آنها با والدین است و این فعالیتهای متفاوت به جنبههای مختلف فرآیند اجتماعی شدن آنها کمک میکند (فورمن و بوهرمستر، 1992؛ گرینبرگ،، سیگل و لیچ، 1983). زمانیکه درکنار والدین میگذرد اغلب بر محور کار و تکالیف سپری میشود. در مقابل، زمانیکه در میان همسالان سپری میشود نوعاً به بازی و تفریح اختصاص دارد (مونتی مایور، 1982). همچنین تفاوتهایی نیز بین برداشت نوجوانان از گفتگوهای آنان با والدین و با دوستانشان یافت میشود. نوجوانان گفتگو با والدین را بیشتر بر محور موضع قدرت و تجربه پدر ومادر به تصویر میکشند تا مبتنی بر برقراری تفاهم متقابل، در حالیکه از دید آنها، صحبت با همسالان فرصتهایی برای تبادل نظرات و تجربههاست (هانتر، 1984، 1985، لمپرز و کلارک – لمپرز، 1992؛ یونس و اسمالر، 1985).
وابستگی عاطفی به خانواده ممکن است نقش مهمی در حل و فصل فشارهای متقابل والدین با گروه همسالان داشته باشد. در صورتیکه رابطه با پدر و مادر پر تنش و نامطلوب باشد، ممکن است خواست همسالان در مقایسه با نظرات والدین، جاذبه نسبتاً بیشتری کسب کند (استینبرگ، 1990) هر چه احساسات نسبت به والدین مثبتتر باشد، به همان نسبت نقش والدین به عنوان گروه مرجع، اهمیت بیشتری مییابد و باتبع، از میزان نفوذ دوستان دراین شرایط کاسته میشود. از سوی دیگر، زمانیکه احساسات خانوادگی چندان مثبت نباشد، دوستان اهمیت بیشتری یافته و تأثری بالقوه بیشتری نسبت به والدین از خود بر جای میگذارند. در این شرایط میتوان به نوجوان ناراضی کمک کرد تا مراجع سازندهای برای الگوگیری و راهنمایی بیابد و شکافی را که درست یا نادرست در روابط خانوادگی حس میکند، پر کند (بندورا، 1964). البته باید توجه داشت که برخی از جنبههای رشد نوجوانان، از جمله رشد شناختی، تغییر انتظارات درباره نقشها و امتیازات اجتماعی و دامنه وسیعی از روابط جدید اجتماعی باعث میشود که برخی تضادها بین نوجوانان و والدین آنها تا حدی گریزناپذیر باشد
در شکل منفیقضیه ارتباط والدین و نوجوانان، عدم ایفای نقش مناسب والدین ممکن است از عوامل مؤثر بر مجموعه رفتارهایی باشد که معمولاً با عدم پذیرش از سوی گروه همسالان و پیوستن به گروههای ضد اجتماعی همسالان همراه است، نوجوانان ضد اجتماعی و خرابکار عمدتاً به خانوادههایی تعلق دارند که در آنها والدین نسبت به رفتارهای فرزندان خود بیاعتنایی نشانی میدهند (دیشیون، پاترسون، استون، میلر و اسکینر، 1991؛ سمیونز، ویتیک، کانگر، 1991). غفلت و بیاعتنایی در اوایل کودکی از سوی والدین به رفتارهای مخرب و پرخاشگرانه میانجامد. این رفتارها موجب طرد شدن از سوی همسالان معمولی و همچنین به احتمال زیادتر ناکامی تحصیلی در اواسط دوران کودکی خواهد شد. به همین ترتیب شکستهای اجتماعی و تحصیلی باعث سر و کار پیدا کردن فرد با همسالان منحرف در ابتدای نوجوانی و اغلب روی آوردن به بزهکاری میشود که این رفتارهای خلاف در سالهای بعد از سوی همسالان ترغیب میگردد.
به طور خلاصه، روابط با گروه همسالان ریشه در الگوها و روابط در خانواده دارد. مفهوم این ارتباط اغلب این است که تجربههای درون خانواده، راه نیل به روابط مثبت بیرون از خانواده را هموار میکند. برخی تجربههای خانوادگی زمینهساز روابط ناسالم با همسالان و مشکلات پس از آن هستند.
مقایسه ویژگیهای گروههای کودکان و نوجوانان
گروه همسالان نقش مهمی در رشد اجتماعی کودکان و نوجوانان بازی میکند. البته در هر دوره ویژگیهای خاصی بروز می کنند. این گروهها از ویژگیها و خصوصیت زیر برخوردارند:
1- هدف عمدهی گروههای کودکان، تفریح و بازی است؛ یعنی کودکان بیشتر به قصد بازی و تفریح با همسالان خود جمع میشوند و به صورت دسته و گروه در میآیند، در حالی که در دورهی نوجوانی، این رفتار برای ارضای نیازها و با هدفهای گوناگون انجام میشود.
2- در دورهی کودکی، گروهها بیشتر از کودکانی تشکیل میشود که نزد همسالان یا بزرگسالان از مقبولیت و پذیرش اجتماعی برخوردارند، در حالی که در دورهی نوجوانی شاید شکست یا ناکامی در روابط اجتماعی، از دلایل مهم تشکیل گروههای نوجوانی باشد.
3- در دوره ی کودکی، انتخاب اعضای گروه همسال معمولاً تصادفی و غیر گزینشی است؛ یعنی کودکان برای پیدا کردن همبازی و دوست، زیاد در صدد انتخاب و گزینش نیستند؛ اما در دورهی نوجوانی این عمل گزینشی و حساب شده میشود.
4- گروههای دورهی کودکی، بیشتر از کودکانی تشکیل میشود که معمولاً در یک حدود سنی و وضع رشد مشابه به سر میبرند، ولی افراد گروههای نوجوانان ممکن است از سطح سنی یکسان برخوردار نباشند؛ زیرا در دورهی نوجوانی، ویژگیهای ظاهری، تشابه در خصوصیات روانشناختی و همسانی در اهداف و آرزوها و نیازهای روانی بیشتر اهمیت پیدا میکند.
5- در گروههای دوره کودکی، کودکان لزوماً همجنس هستند و کودکان هر دو جنس در این مسأله اصرار و تعصب زیادی نیز نشان میدهد (خصوصاً پسران)؛ ولی در گروههای دورهی نوجوانی تمایل به ارتباط با جنس مخالف پیدا میشود.
روابط دوستی و سازگاری
تا وقتی که مشخصه روابط دوستی نوجوانان حسادت، پرخاشگری رابطهای، یا کشیده شدن به سمت رفتار ضد اجتماعی نباشند، با چند جنبه از سلامت روان شناختی و شایستگی تا اوایل بزرگسالی ارتباط دارند. که عبارتند از:
- روابط دوستی صمیمانه فرصتهایی را برای کاوش کردن خود و پرورش دادن درک عمیق دیگران فراهم میآورد. دوستان از طریق ارتباط بیپرده و صادقانه، نسبت به نقاط قوت و ضعف، نیازها و امیال یکدیگر حساس میشوند، فرایندی که به رشد خودپنداره، درک دیدگاه دیگران، و هویت کمک میکند.
- روابط دوستی صمیمانه شالودهای را برای روابط صمیمانهی آینده تأمین میکند. گفتگوهایی که همراه با صمیمیت روابط دوستی، ممکن است به نوجوانان کمک کنند تا روابط عاشقانه برقرار کرده و مشکلات آن را حل کنند.
- روابط دوستی صمیمانه به نوجوانان کمک میکند تا با استرسهای نوجوانی کنار بیایند. چون روابط دوستی حمایتکننده و نوعدوست به اهمیت دادن به دیگران کمک میکنند، موجب همدلی، همدردی، و رفتار نوعدوست میشود.
- روابط دوستی صمیمانه میتواند نگرش نسبت به مدرسه و عملکرد تحصیلی را بهبود بخشد. در صورتی که نوجوانان از تعامل کردن با دوستان در مدرسه لذت ببرند، امکان دارد که تمام جنبههای زندگی مدرسه را به صورت مثبتتری در نظر بگیرند (برنت و مورفی، 2002).
آسیب و درمان گروه همسالان
برخی از نوجوانان به قدری جذب گروه دوستان خود میشوند که قادر نیستند به یک فردیت رشد یافته و مستقل دست یابند. آنان دیگر نمیتوانند مسائل خود را به تنهایی حل کنند و در همه مسائل ارزشی تنها به همان گروه دوستان خود تکیه می کنند. این نوع الگوی رفتاری بویژه در اواسط و اواخر نوجوانی بیشتر آشکار میشود. ویژگی افراطی دیگر این است که نوجوان به کلی تنها بماند و در هیچ فعالیت گروهی نتواند شرکت کند. چنین فردی بعدها نیز در ایفای نقش خود در وضعیتهای مختلف اجتماعی، مانند رفتار شغلی که لازمهی زندگی بزرگسالی است، دچار مشکل خواهد بود.
یکی از آشکارترین نمونههای مرضی در رفتار اجتماعی نوجوانان، عضویت آنان در دار و دستههای ضد اجتماعی است که مقدمات آن در اوایل نوجوانی و دوره فاصله گرفتن از خانواده فراهم می آید و در بقیه سالهای نوجوانی و جوانی ادامه مییابد و در بزرگسالی نیز شکل پیشرفته و خطرناکتری به خود میگیرد. این دار و دستهها بخصوص در شهرهای بزرگ و در میان گروههای اجتماعی- فرهنگی محرومتر جامعه بیشتر دیده میشود. ویژگی اصلی این دار و دستهها، همانندسازی بیقید و شرط آنان با گروه خود و به فراموشی سپردن الگوها و مناسبات خانوادگی است. در واقع این دار و دستهها حکم خانواده نوجوان را پیدا می کند. نوجوانان وابسته به این دار و دستهها رفتارهای شدیداً ناسازگارانه و حتی جرم و بزهکاری از خود بروز می دهند. رفتارهای ضد اجتماعی و ضد اخلاقی نوجوانان ناسازگاری که به دارو دسته های منحرف وابسته نشده اند به اندازه رفتارهای ضد اجتماعی و ضد اخلاقی نوجوانان وابسته به دستهبندیهای مذکور، شدید نیست.
اگر چه کمک به گروههای نوجوانان ناسازگار و آموختن یادگیری مهارتهای اجتماعی برای رفتار مناسب در موقعیتهای مختلف اجتماعی مؤثر است، اما درمان مشکلات اجتماعی شدن نوجوانان اساساً باید به روش فردی انجام شود. اگر در رفتار اجتماعی گروه نیز بهبودی حاصل شود تاثیر مثبت خود را بر رفتار هر یک از افراد گروه نیز به جای خواهد گذاشت. به نوجوانانی که دچار خودخواهی شدید فردی هستند نیز میتوان کمک کرد تا بدانند که رفتار آنان چه تأثیراتی را بر گروه آنان به جای میگذارد.نوجوانانی را که احساس تنهایی میکنند باید کمک کنیم تا بر حسب نوع علایقی که دارند با یک گروه سالم از همسالان مدرسه یا سایر همسالان ارتباط برقرار کنند، فعالیتهای سالم این گروه باعث کاهش تهدیدهایی استکه فرد تنها احساس میکند. این فعالیتها به ترغیب وی به فراگیری مهارتهای اجتماعی منجر خواهد شد.
در مورد نوجوانانی که دچار نقصهای جسمی و محددیتهای فیزیکی هستند و به همین دلیل از جانب گروه همسالان کنار گذاشته میشوند دو کار مهم می توان انجام داد. یکی آنکه به نوجوان کمک شود تا تفاوت وضعیت بدنی خویش را بپذیرد و دیگر آنکه به وی کمک شود تا با گروههای سالم دیگری که ظرفیت پذیرش او را دارند ارتباط برقرار کند. به چنین گروههایی نیز باید کمک کنیم تا نوجوانان مورد نظر را که چه بسا، علیرغم کمبود جسمی، تواناییها و مهارتهایی قابل توجهی داشته باشد در درون خود بپذیرند.
نوجوانانی که وابستگی شدید به گروه دوستان دارند، هم خودشان و هم خانوادهشان، نیاز به درمان دارند. درمانی که در این مورد لازم است این است که به نوجوان کمک شود تا جریان وابستگی به گروه همسالان را پشت سر گذارد و به مرحله رشد یافته تری از رفتار اجتماعی نوجوانی، یعنی به مرحلهی علایق فردی و شخصیت متمایز خود سوق داده شود. در چنین مواردی باید تأکید درمانی را بر ناراحتیها و صدماتی که از جانب گروه برای نوجوان ایجاد شده است متمرکز کرد.
گام اول در درمان نوجوانی که عضو یک باند بزهکار نوجوانی است جدا کردن اجباری وی از گروه است. در قدم بعدی باید به درمان پرداخت و این درمان باید با تکیه بر برانگیختن بحث و گفتگو که یک ابزار مهم در حل تعارضات است و با استفاده از گفتگوی نوجوان با خود، که ابراز کنترل رفتار به حساب میآید، صورت گیرد. آموزش مهارت یاد دادن به خود نیز یک فن مفید برای درمان این نوجوانان است.
یک شیوه درمانی مهم برای مهارتهای اجتماعی و ارتباطی نوجوانان این است که به آنان آموزش داده شود تا توانایی شناخت رفتارها و مقاصد دیگران را به دست آورند. همچنین باید به آنان بیاموزیم تا تأثیر رفتارهای خودشان را بر دیگران نیز بشناسند. تشخیص نیازها و حقوق سایرین پایه اصلی و ضروری در ایجاد ارتباطهای اجتماعی است. ایجاد تعادل بین نیازهای خود و دیگران، اساس تعامل اجتماعی سالم است و نوجوانان باید این حقایق را بخوبی یاد بگیرند.
درمان نارساییهای روابط اجتماعی و ایجاد مهارتهای ارتباطی وابستگی زیادی به بهبود مهارتهای شناختی دارد. به همین دلیل درمان مشکلات نوجوانی مستلزم سنجش سطح فرایندهای شناختی نوجوان است و جریان درمان باید با توجه به سطح شناختی فرد به پیش برده شود. در این مورد نیز قاعده عمومی حرکت در منطقه مجاور رشد و بهبود مهارتهای شناختی نوجوان در هر نوبت باید رعایت شود. درمان روانی- اجتماعی همانند سایر روشهای درمان روانی هرگز بسرعت حاصل نمیشود. انتخاب نظریه صحیح، سنجش دقیق مشکل و همه عوامل زمینهساز آن، فرضیهسازی مناسب، برنامهریزی و اقدام درمانی، اصلاح مداوم اقدامات، تجدید سازمان امکانات درونی و بیرونی فرد و صبر و پیگیری طولانی از جمله ضرورتهای قطعی در درمان مشکلات روانی- اجتماعی نوجوانان است.